hanieh_sdt



نویسنده : هانیه سادات میرافضلی

صفحه یک

توی خیابونم و دارم به تمام اتفاقات اخیر فکرمیکنم به پدری که چندساله فوت شده به مادری که هیچوقت سعی نکرد صبورانه به حرف دلم گوش بده و به خواهرم .

چقدر شکستم.چقدر خورد شدم.

شاید من هیچوقت نتونستم زندگی کنم.فقط آرزوی یک زندگی راحت رو داشتم و دارم

دلم یه زندگی اروم رو میخواد بدون دردسر زندگی با عشق

یک هفتس که توی یه بوتیک لباس مشغولم و خیلی وقته از اون دخترشاد و سرزنده خبری نیست شبیه به افسرده ها شدم و حس میکنم زندگی فقط واسه بچه پولداراس

اسمم هانیس یه دختر با قیافه شرقی چشم و ابرو مشکی با مژه های بلند لب های قلوه ای و دماغی که نه عملی بود نه بزرگ میشه گفت متناسب صورتم بود با صورت تقریبا گندمی زیبایی خیره کننده ای نداشتم و میشه گفت چهره ام معمولی بود و چیزی نبودم که چشم هرکسیو به خودم جذب کنم

مشغول فکرکردن با خودم بودم که دیدم رسیدم بوتیک اونقدر توی افکارم غرق بودم که این همه راهو پیاده اومدم

درو باز کردم و وارد شدم یه دختر دیگه هم اینجا مشغول به کاربود که البته رفیق فابریکم بود اسمش زهرا بود و قیافه معمولی داشت صورت کشیده و پیشانی بلندی داشت و چشم مشکی و لب های کوچیک و قشنگ و دماغ خوش فرمی داشت و من خیلی دوسش داشتم.

از هنرستان باهم دوست بودیم و تقریبا همچیو از زندگیم میدونست

بیخیال افکارم شدم و به سمتش رفتم با خوشرویی سلام کردم

+سلام زهرا خوبی؟

-به به سلام هانیه خانم خوبم شکر توچطوری؟


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

رمیکس درخواستی درخواستی|دانلودفیلم|دانلودسریال|دانلودموزیک جذاب و دوست داشتنی شو مطالب اینترنتی مطالب اینترنتی دانلود رایگان فون بک گراند اتلیه کودک و عروس و داماد شاهین چت ، چت شاهین kamera حقوقی مجله ی هنری